دفتر کار روانشناسی زهرا صمدیه



مصاحبه با دختر7ساله:

خدا چیه؟ آدم

خدا خوبه یا بده؟ خوبه ،خدا بزرگه میتونه خونه رو بلند کنه

شیطون چیه؟ بده-آدم بده

بنظرت شیطون هم آدمه؟آره

فرشته چیه؟ نمیدونم

محرم یعنی چی؟ محرم بزرگه آدما میرن توش

چرا تو محرم سینه و زنجیر میزنن؟ نمیدونم

درباره ی نماز چی میدونی؟ مامانم میخونه

چرا نماز میخونن؟ نمیدونم

چرا قرآن میخونن؟ نمیدونم

چرا میرن مسجد؟ نمیدونم

عید نوروز چیه؟ چیزی می خریم،می خوریم،می ریم خونه ی مادربزرگمون

چرا تو عید این کارها رو میکنن؟ برای اینکه چیزی بخورن

مصاحبه با دختر9ساله:

خدا چیه؟ خدا یه جورآدمم نیس اما مهربونه و به ما خیلی نعمت داده 

آدم نیست بنظرت چی میتونه باشه؟ مطمئن نیستم که آدمه اما یه جورایی آدم،من خیال میکنم که یجورایی آدمه

شیطان چیه؟ آدم بد جنس بی رحم که با خدا دشمنه

فرشته ها چی هستن؟ دستیار های خدا

آدم بد چیه آدم خوب چیه؟ آدم خوب اونیه که نماز بخونه به حرف های خدا گوش بده ولی آدم بد کسی که به حرف های خدا گوش نده حرفای زشت بزنه و کسی رو مسخره کنه

چه کارهایی خوبه و خدا دوست داره؟ نماز خوندن،دعا کردن،از نعمت هاش بیشتر استفاده کنیم و پاکیزگی

آدم های خوب چه کار هایی میکنن که بهشون میگن خوب؟ فقط به حرف خدا گوش میدن و به حرف بزرگتر ها گوش میدن و به بزرگترها احترام میزارن

آدم های بد چیکار میکنن که بهشون میگن آدم ها ی بد؟ گول شیطون رو میخورن،نماز نمی خونن،حرفای زشت میزنن،مسخره میکنن

محرم چیه؟ روز عاشورا که عزاداری میکنن

چرا سینه و زنجیر میزنن و چرا عزاداری میکنن؟ نمیدونم

چرا آدما نماز میخونن؟ چون دستورات خداست

چرا دعا میکنن؟ چون مثلا برای ویروس کرونا آدما باید دعا کنن زودتر خدا اینو از ما دور کنه

عید نوروز چیه؟چیکار میکنن؟ خونه تی میکنن،فرش می شورن،میرن خونه ی کسه دیگه

چرا خونه تی میکنن؟ چون سال نو بقیه میان خونه اونا و سال نو خونه ها باید تمیز

باشه

مصاحبه با دختر10ساله:

خدا چیه؟ همه ی نعمت هارو به ما داده،بخشنده ست،بزرگه

بنظرت آدمه یا نه؟ آدم نه

شیطون چیه؟ یه چیز خیلی بدیه و میخواد ماهم مثل اون دروغ گو باشیم ،خیلی بده

شیطون میتونه ادم باشه؟ نه

آدم بد چجوریه؟ دروغ میگه،ی میکنه،به حرف دوستاش و مامان و باباش گوش نمیده

آدم خوب چجوریه؟ به حرف مامان و باباش گوش میده،نماز میخونه،قرآن میخونه،کارای زشت نمیکنه

چرا نماز میخونن؟ نمیدونم

چرا قرآن میخونن؟ نمیدونم

فکر میکنی چرا آدم ها باید قرآن بخونن یا نماز بخونن؟ چون خدا گفته و اگه بخوان آدمای خوبی باشن باید به حرف خدا گوش بدن

فرشته ها چی هستن؟ هر کار خوب یا بدی آدما انجام بدن مینویسن

دیگه چه تصوری از فرشته ها تو ذهنت داری؟ فکر میکنم مثل خدا مهربونن

محرم چیه؟ چیزیه که وقتی میاد عزاداری و باید سیاه بپوشیم

تو محرم چیکار میکنن؟ نمیدونم

درباره ی عید نوروز چی میدونی؟ هیچی

دعا چیه؟ کسی که چیزی نداره و میخواد اون چیز رو رو بدست بیاره و اگر آدم خوبی باشه و نماز بخونه دعا میکنه و خدا دعاش رو برآورده میکنه

دین میدونی چیه؟ نه

کسی بهت گفته مسلمونی؟ آره

حیوون ها هم میتونن مسلمون باشن؟ نه

 

نقاشی سه کودک 7-10سال در رابطه با آدم خوب و بد:

 

نمونه۱

توضیحات فاطمه(7ساله) در رابطه با نقاشی:آدم های خوب به آدم های بد حمله میکنن و خوشحالن که برنده شدن-آدم های بد به آدم های خوب حمله میکنن و ناراحتن که می بازن

نمونه۲

 

توضیحات فریبا(10)ساله:آدم های بد میروند به ی-آدم خوب نماز میخواند

نمونه۳

توضیحات تکتم(9)ساله:یک نفر خورده به زمین و آن آدم بد آن را مسخره میکند-آدم خوب نماز میخواند

نتیجه گیری و تحلیل: اینکه دین می تواند ارثی باشد یا اینکه می توان آن را به صورت اکتسابی کسب کرد نظر من این است که انسان به صورت غریزی و ارثی میتواند در وجود خود به دنبال خالق خود بگردد و این باعث میشود که انسان به سمت چیزی حرکت کند که اورا غنی تر و والاتر از خود ببیند و همچنین نیاز انسان به بقاء این سوال را شکل میدهد که آیا انسان بعد از مرگ پایان می پذیرد؟ و این سوالاتی که در ذهن انسان به وجود می آیند که منشا غریزی هم دارد می تواند انسان را به سمت جستوجوی خدا ببرد و علاوه براین وجود غریزی انسان از طریق جامعه و فرهنگ سعی میکند که بیشتر به سمت خدای خود برای پر کردن کاستی ها حرکت کند.و در واقع می توان گفت شدت آن وابستگی بین افراد مختلف در فرهنگ ها و جوامع گوناگون،متفاوت است و با توجه به اینکه ادیان در سرتاسر جهان متفاوت هستند مراسم و طرق مختلف نزدیک شدن به خدا در بین ادیان و جوامع و انسان های مختلف،متفاوت است.

 


 

روانشناسی دین یونگ

دین موضوعی بود که یونگ همواره به آن علاقه ی خاصی داشت،لیکن به تدریج و اندک اندک در نظریه و کار او جایگاه برجسته ای یافت.این تحول بی تردید با کوشش های شخصی او در سال های 1912تا1917پدید آمد.نیز بازتاب التزام او به نگرشی جامع درباره ی تجربه ی آدمی بود:

 چون دین مسلما یکی از دیرینه ترین و عام ترین جلوه های ذهن آدمی است،روشن است که هر روانشناسی ای که به ساختار روانی شخصیت انسان می پردازد نمی تواند این نکته را نادیده بگیرد که دین نه تنها پدیده ای اجتماعی و تاریخی است،بلکه مورد توجه شخصی جمع کثیری از افراد نیز هست.(ص596)

در1911،در نخستین چاپ نمادهای تحول،یونگ دین را از عوامل مثبت و دارای ارزش روانی می شمرد.نیز آن را توهمی می داند که آدمی را درحالت روانی کودکانه نگه می دارد.دین مطلوب شخص را از تعبد به جانب فهمیدن سوق می دهد:این مسیر خود مختاری اخلاقی،مسیرآزادی کامل است،که درآن آدمی تکلیف خودرا بدون اجبار و به دلخواه انجام می دهد،و این ادای تکلیف از سر آگاهی،دور از توهم و با اعتقاد به نمادهای دینی صورت میگیرد.این اعتقاد امری مثبت است که مارا کودک و بنابراین اخلاقا متواضع نگه میدارد».پس یونگ دین را اشتباه،اما اشتباهی مثبت،تلقی میکرد.دینبه آدمی نیرو و آرامش خاطر میدهد،تا هیولای هستی براو غالب نگردد».نماد دینی به لحاظ روانی حقیقت دارد،زیرا باعث شده بشر از مرحله ی غریزی ناهشیار فراتر رود و به بلند ترین قله های اخلاقی و فرهنگی دست یابد.برای عوام مردم که نمیتوانند به خود مختاری اخلاقی برسند،دین میتواند همچناناز حیث زیستی وظیفه ی مهم خودرا انجام دهد».(ص597)

در آغاز یونگ مفهوم خدارا نوعی فرافکنی انرژی روانی تلقی میکرد.بویژه اسطوره ی خدای آفتاب را توصیف فرافکنده ی پیش رفت و پس رفت منظم این انرژی در طول زندگی فرد میدانست.در19با پیدایش مفهوم خود و جایگاه آن در روان آدمی،یونگ مفهوم خداو کل جهان پیچیده ی پدیده های دینی را نه تنها فرافکنی فرآیند های روانی بلکه نمادهای لازمی دانست که انسان هارا تبیین میکنند و به سوی کمال روانی سوق میدهند.(ص597-598)

کسانی که در پسین زندگی اند مخصوصا نیازمند نظامی فراگیر و اساسا دینی اند که باعث می شود روان به نحو بایسته رشد کندو فرد از روان رنجوری در امان بماند.تنها یک چشم انداز معنوی میتواندمعنا و قالبی پدید آوردکه برای زندگی انسان ضروری است.یونگ(1932)در سخنانی که بارها از او نقل شده است گزارش می دهد که:

 در میان همه بیمارانم در نیمه ی دوم زندگی-یعنی بالای سی و پنج سال-یک نفر هم نبوده است که مشکل او در نهایت یافتن بینشی مذهبی در مورد زندگی نبوده باشد.به جرات میتوان گفت که علت بیماری همه ی آنان این بود که آنچه را مذاهب زنده ی هر عصر به پیروان خود بخشیده اند از دست داده بودند،و هیچ یک ازآنان تا بینش مذهبی خودرا باز به دست نیاورد شفا نیافت.(ص598)

تعریف دین

یونگ تاکید میکند که داشتن بینش دینی صرفا به معنای گرایش به یک عقیده ی مشخص با تعلق به یک سازمان دینی نیست.به گفته ی او عقایدشکل های کدگذاری شده و متحجر تجربه ی اصیل دینی اند».عقاید جانشین تجربه ی بلاواسطه اند،واز نمادهای مناسبی تشکیل میشوند که پرداخت شده و در چارچوب جزم یا آیین سازمان یافته ای قرار گرفته اند.عقاید و جزم ها،برخلاف آنچه برخی منتقدان اظهار میدارند،چندان خشک و متحجر نیستند،لیکن همه ی تغییرو تحولات درچارچوب عواملی شکل می گیرندکه به طور اصیل تجربه شده اند،و این امر نوع خاصی از محتوای جزمی و ارزش عاطفی را پدید می آورد».عقیده در عین اینکه باعث می شود برخی قالب های محدود اما معتبر پی درپی شکل بگیرند،فرد معتقد را از نیروهای بالقوه خطرناک و اخلال گر،که درتجربه ی اصیل دینی عنان می گسلند،در امان می دارد،متاسفانه،عقاید هم مانند همه ی نظام های فراطبیعی دربرابر پرتو جستجوگرعقل بی طرف آسیب پذیرند.(ص598-599)

دین،در نظر یونگ،نگرشی است مشتمل بر:

ملاحظه و مشاهده ی برخی عوامل پویا که"قدرت"تلقی میشوند:ارواح،شیاطین،خدایان،قوانین،اندیشه ها،آرمان ها،یا هر نامی که انسان به چنین عواملی در دنیای خود داده و آنها را تا بدان حد قدرتمند،خطرناک،یا کمک دهنده یافته که مورد توجه خاص او قرار بگیرند،یا در این عوامل آنقدر شکوه،زیبایی،و معنا دیده که آنها را به جان و دل مورد پرستش و مهرورزی قرار دهد. 

این نگرش وقتی پدید می آیدکه اشخاص آنچه را رودلف اتو"ربانی"می نامید آگاهانه تجربه کنند،یعنی"عاملی پویا" که"انسان را در چنگ میگیرد و مهار میکند،و آدمی به جای آنکه خالق آن باشد همواره قربانی آن است".افراد اغلب گمان میکنند که این عوامل با قدرت های پویا وجودی جدا از آنان دارند.برخلاف یونگ که معتقد است کهن الگوهای موجود در ناهشیار جمعی منشا اصلی و بی واسطه ی این عوامل اند.

اعتقاد یونگ به این که منبع تجربه ها و اندیشه های دینی در روان آدمی است باعث شد که در معرض اتهاماتی چون روانشناسی گرایی،لاادری گری،و حتی الحاد قرارگیرد.در پاسخ این اتهامات وی تاکید میکرد که به عنوان روانشناس نمی تواند چبزی جز این بگوید که خدا در روان آدمی وجود دارد.

روانشناسی بیش از آنکه به دین حمله یا آن را تخریب کند،"رویکرد های مناسبی برای فهم بهتر این چیز ها پدید می آورد،چشم مردم را برمعنای واقعی جزم ها می گشاید،و بجای آنکه مخرب باشد فضای دین را باز میکند تا عده ی بیشتری را در بر بگیرد".(ص599)

اندیشه ی تثلیث 

یونگ معتقد است که اندیشه ی تثلیث که بتدریج تکوین یافته به طور نمادین نشان دهنده ی فرایند سه بخشی کمال است که درون فرد روی می دهدو خود را در اسطوره ها و آیین های مختلف،بویژه آنها که درباره ی تولد،بلوغ،ازدواج، و مرگ است،نمایان می سازد.شخص پدر نماد روان در حالت اصلی آن،یعنی کلیت نامتمایز،است که همان ضمیرهشیارو خالی از تفکر کودکان است که بی چون و چرا الگویی از زندگی را می پذیرد که والدین و جامعه در اختیارشان می گذارند.از پدر پسر پدید می آید،که از همان گوهر پدر و نماینده ی دگرگونی تدریجی این گوهر،یعنی روان آدمی،است.تمایز پسر از پدر بستگی به رشد قوه ی تفکر و تشخیص دارد،که پایه ای است برای تلاش آگاهانه ی جوانان که می کوشند از والد خود و شیوه های زندگی که از روی عادت آموخته اند جدا شوند،و شاید با انها مخالفت ورزند.این حالت یک مرحله گذار پرستیز و نسبتا کوتاه است که در مرگ زودرس پسر بازتاب می یابد.

روح القدوس نماینده ی بازگشت به مرحله ی آغازین"پدر"است که اینک با تعقل و تفکری همراه شده که در مرحله ی دوم حاصل آمده و دست نخورده باقی مانده است.به لحاظ روانشناختی،مرحله ی سوم عبارت است از حد تازه ای از هشیاری که سلطه ی ضمیر ناهشیار را به رسمیت می شناسد،سلطه ای که شاید به یک مرجع قدرت بیرونی فرافکنده شود و همین جاست که خطرات معنوی روی میدهد.در این مرحله شخص،از طریق یک سلسله دگرگونی های سرنوشت ساز که غالبا ویژگی قداست آمیز دارند،از وابستگی کودکانه و استقلال سرسختانه در می گذرد و به حالتی از محاسبه ی نفس و خشوع و خضوع در برابر واقعیتی برتر می رسد.(ص609-610)

انتقاد به تفسیر یونگ از دین

سنتا فروید را دشمن دین و یونگ را دوست خوب آن تلقی میکنند.اما برخی منتقدان عقیده ی دیگری دارند،زیرا به نظر آنها یونگ،هم به صراحت و هم به شیوه ای پوشیده روح و جوهر اصلی سنت هایی را که از آنها سخن میگوید بد جلوه می دهد.یونگ اصرار داشت که منحصرا به عنوان دانشمند تجربی و پدیدار شناس کار میکند.وی اصطلاح پدیدار شناس را بکار می بردتا به التزام خود به عنوان تجربه،دور از قضاوت های متافیزیکی و فلسفی،تاکید کند.او معتقد بود که روانشناسی در موقعیتی نیست که در قبال هر اندیشه ی خاصی که مورد مطالعه ی آن است موضع گیری کند.لیکن،در حقیقت یونگ،چنانکه بعضی از منتقدانش اشاره میکنند،از منظر صرفا تجربی بسی فراتر رفت.(ص633)

درخواست یونگ از عصر حاضر

چالشی که یونگ مارا به سوی آن فرامیخواند در نهایت امری غیر ممکن است:چالش برای کامل شدن.لیکن بسیاری از روانسناسان قبول دارندکه فرد تنها از طریق تلاش برای انسجام آگاهانه،به معنا و احساس رضایت راستین دست خواهد یافت.قصور در رویارویی با این چالش به لحاظ فردی موجب روانرنجوری یا روانپریشی است؛اگر ناهشیاری در درون جامعه ای گسترده باشد-و یونگ میگوید که در جامعه ی ما چنین است-ناهماهنگی و ویرانی به بار خواهد آورد.یونگ در1916با عباراتی که امروز طنین بیشتری دارند نوشت:اگر روزگاری وجود داشته باشد که خوداندیشی ضرورت مطلق و تنها کار درست باشد،آن روزگار،هم اکنون در دوران فاجعه بارما،فرارسیده است».

بنابراین وظیفه ی روانشناسی وظیفه ای ضروری و فوری است.انسان به نوشته ی یونگ،نمیتواند به هیچ وجه با خود کنار آید مگر اینکه هر چه بیشتر با طبیعت خود آشنا شود.بدبختانه،غفلت هولناکی در این مورد حکم فرماست،و فراتر از آن بیزاری عظیمی از افزایش دانش درباره ی سرشت درونی آدمی دیده می شود».این دانش،به نظر یونگ،فقط هنگامی رشد می کند که روانشناسان و دیگر پژوهندگان ماهیت انسان دامنه ی کامل تجربه ی آدمی،ازجمله تجربه ی خدا،در نظر بگیرند.یونگ پیوسته تاکید داشت که خدا نه یک مساله ی اعتقادی،بلکه موضوع تجربه ی بی چون و چرا و ارزشمند آدمی است.

 مهم نیست که دنیا درباره ی تجربه ی دینی چه می اندیشد؛کسی که چنین تجربه ای دارد صاحب گنجی عظیم است،چیزی که برای او سرچشمه ی زندگی،معنا،و زیبایی است،و شکوهی تازه به جهان و انسان داده است.او دارای سکینه و آرامش است.کدام معیار است که براساس آن بتوان گفت که چنین زندگانی ای مجاز نیست،چنین تجربه ای درست نیست،وچنین سکینه ای توهم صرف است؟آیا،به عنوان یک امر واقعی،در زمینه ی امور متعالی هیچ حقیقتی بهتر از آن چه شما را درزندگی یاری می دهد وجود دارد؟.هیچ کس نمیتواند بداند امور متعالی چیستند.بنابراین باید آنهارا چنان که تجربه میکنیم در نظر آوریم.واگر چنین تجربه ای باعث شود که زندگی برای خودتان  و برای آنان که دوست میدارید سالم تر،زیباتر،کامل تر،و رضایت بخش تر باشد،می توانید با اطمینان بگویید:"این توفیق الهی بوده".

برسر در خانه ی یونگ در ناخت کتیبه ای سنگی دیده می شودکه برآن عبارتی از کاهن معبد دلفی به زبان لاتین حک شده است:خدا را خواه فراخوانیم و خواه نه،در هر حال او حاضر است.هیچ جمله ای نمیتوان یافت که بهتر از این روانشناسی دین یونگ را خلاصه کند.(ص641-642)

منع:روانشناسی دین دیوید وولف/ترجمه دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد1386.

تحلیل:عقیده ی یونگ که دین را اشتباه اما اشتباهی مثبت تلقی می کند بسیار جالب و تامل برانگیز است از طرفی یونگ عقیده دارد که دین توهمی است که آدمی را در حالت روانی کودکانه نگه می دارد و از طرفی معتقد است که دین به انسان نیرو و آرامش خاطر می دهد.

عقیده ی دیگر یونگ که بنظر من خیلی جالب امد اینکه یونگ معتقد است که کهن الگوهای جمعی که توسط خود انسان ها ساخته شده اند از جمله ارواح،شیاطین،خدایان،قوانین،اندیشه هاو.و آن انسان است که به آنها معنا و شکوه و زیبایی داده است اما چرا آدمی که این عوامل پویا را در ذهن خود ساخته و پرداخته بجای اینکه خالق آن باشد همواره قربانی آنهاست؟واقعا چه چیزی باعث اینچنین واقعه ای شده است؟آیابخاطر اینکه آدمی خداوند را تکیه گاهی برای خود می داند و به او پناه می برد مستعد اینچنین تفکری است؟!

 

"توضیحی دررابطه با کهن الگوهای یونگ"

کهن الگوها در واقع بخشی از ضمیر ناهشیار هستند که در تمامی افراد وجود دارد.سایه،پرسونا،خود،آنیماو آنیموس از جمله معروف ترین کهن الگوهای یونگ هستند؛موضوع ناهشیار جمعی برای نخستین بار توسط یونگ مطرح شد که همین موضوع باعث جدایی بین یونگ و فروید شده است.فروید معتقد به ناهشیار شخصی بود که به معنای محل قرار گرفتن آرزوها و امیال فردی است که سرکوب شده اند؛یونگ علاوه براینکه ناهشیار شخصی فروید را می پذیرفت که در ناهشیار جمعی هم معتقد بود همه ی ما در یکسری  اطلاعات تاریخی با یکدیگر اشتراک داریم که از نظر یونگ تنها به صورت به وراثت رسیدن از نسلی به نسل دیگر معنا پیدا می کند.

کهن الگو چیست؟کهن الگوها در واقع همان اساطیری هستند که یونگ در فرهنگ های مختلف با آنها آشنا شد و متوجه شد که در تمامی فرهنگ ها حضور دارند.از نظر یونگ کهن الگوها ذاتی،جهانی و ارثی هستندبه این معنا که همه ی ما بدون احتیاج به یادگیری،آنها را در ذهن داریم و عملکرد آنها به سازماندهی برخی تجارب در ذهن فرد کمک می کند.

یونگ از چندین کهن الگو نام برد که از میان آنها سایه،پرسونا،خود،آنیماو آنیموس بیشتر از سایرین شناخته شده اند:

پرسونا:لغت پرسونا یا ماسک یا نقاب،در اصل به معنای ماسک های نمایشی است که بازیگران در گذشته و برای اجرای نمایش بر روی چهره ی خود می زدند.کاربرد این ماسک در این بود که هنر پیشه های نمایش،چهره ی واقعی خود را پنهان کرده و آنچه دوست دارند مردم در ارتباط با آنها باور کنند را نشان می دادند.

سایه:سایه آن روی شخصیت ماست که همیشه سعی میکنیم از دیگران و جهان بیرون مخفی نگه داریم.چون یا خودمان آن افکار رادوست نداریم یا فکر میکنیم که جامعه دوست نداشته باشد و بخاطر آن مارا طرد می کند بنابراین ما آنها را به ناخودآگاه می فرستیم.

سایه آن امیال ممنوعه و سرکوب شده انسانی است که در ناخودآگاه ما جا خوش کرده اند و ما نسبت به پذیرش آنها مقاومت میکنیم مثل انگیزه های تهاجمی،تصاویر ذهنی ممنوعه و تابو،تجربیات شرم آور،آرزو های غیر اخلاقی،ترس و. .

آنیما و آنیموس:آنیما به عنوان جنبه ی نه در روان مردان و آنیموس به معنای جنبه ی مردانه در روان ن است.به اعتقاد یونگ تغییرات فیزیولوژیکی و فشار اجتماعی،افراد را به سمت شناسایی خود به عنوان زن یا مرد و برعهده گرفتن هویت جنسیتی تشویق میکند.

در نتیجه جنبه ی نه در مردان و جنبه ی مردانه در ن سرکوب میشود که این باعث ضعف در رشد روانی فرد می شود.به نظر یونگ افراد سالم باید بین آنیما و آنیموس در ذهن خودشون تعادل ایجاد کنند و بجای انکار بخش مخالف جنسیت خود،از آن در راستای تکامل استفاده کنند.

خود:خود کهن الگویی است که می تواند بخش های مختلف شخصیت را در کنار یکدیگر قرار داده و مجموعه ی واحد و یکپارچه ای را ایجاد کند.به اعتقاد یونگ،نهایتا با ادغام هشیار و ناهشیار و جنبه های متضاد آنها در کنار یکدیگر،خود ایجاد می شود.
 


معروف است که فروید نگرش خوبی به دین ندارد.فروید به این بسنده نکردکه ریشه ی دین را از خانواده ی خود برکند.تحلیل آن را نیز در چارجوب نظریه ی کلی خود برعهده گرفت.براساس یکی ازنخستین اظهاراتش در این باره،دین در نهایت چیزی نیست جزروانشناسی ای که به جهان بیرون فرافکنی شده است.(ص395-396)

به گفته ی فروید،خدای شخصی،به لحاظ روانشناختی،چیزی نیست جز پدری متعالی».اگر بخواهیم به زبان زیست شناسی سخن بگوییم،ریشه ی دین داری را بایددر درماندگی دراز مدت کودک آدمی و نیاز او به کمک بجوییم؛و چون کودک بعدا در می یابد که در مواجهه با نیروهای عظیم حیات براستی تا چه حد درمانده و ضعیف است،خودرا در همان وضعیت بچگی احساس میکند،و می کوشد تا نومیدی خود را با بازگشت به جانب نیروهایی که در کودکی از وی حمایت میکردند محو گرداند».(ص396)

فروید میگویید:شکل گیری دین نیز متکی بر منع و طرد برخی تکانه های غریزی است».لیکن در این مورد تکانه های منع شده منحصرا جنسی نیست بلکه شامل انواع تکانه های خود خواهانه و از لحاظ اجتماعی زیانمند نیز هست.با این حال،نتیجه بسیار مشابه اعمال روان رنجورانه است.مبارزه ی فرد مذهبی با وسوسه و گناه و اضطراب آلود کیفر الهی مدت ها پیش از آن که روان رنجور ها مشخص شوند شناخته شده بود.در قلمرو مذهبی نیز فرایند منع فقط گاهی موفقیت آمیز است و همین باعث می شود که افراد هر از چند گاه یکبار توبه کند.به همین ترتیب تمایلی در کار است که جزئیات بسیار مفصل جایگزین مقصود اصلی شود،چنانکه جزئیات عمل مذهبی به صورت هدف اصلی در می آید.گاهی که فرد به نام دین مرتکب اعمال ممنوع می شود،می توان دید که ی تکانه حتی از طریق سازش هم صورت میگیرد.فروید نتیجه میگیرد که دین را می توان روان رنجوری وسواسی فراگیر دانست،چنانکه روان رنجوری را می توان نوعی مذهب خصوصی تحریف شده پنداشت.(ص399)

روان رنجوران دچار توهمی هستندکه فروید آن را قدرت مطلق افکارمی نامد،یعنی اعتقاد به اینکه تفکر محض درباره ی چیزی در نهایت باعث می شود که آن چیز بوجودآید.به گفته ی فروید،قدرت مطلق افکار را می توان در سه مرحله ی تکامل فهم آدمی درباره ی جهان هستی دید.در مرحله ی جانورگرایانه،که معادل دوره ی خودشیفتگی در بچه کوچک است،انسان قدرت مطلق را به خود نسبت میدهد.در مرحله ی مذهبی،که موازی انتقال لیبیدوبه موضوعات بیرونی و بیش از همه والدین است،قدرت مطلق به خدایان تسری می یابد،اگرچه اهمیت خودرا به عنوان ابزاری برای تاثیر نهادن برآنان همچنان حفظ میکند.در مرحله ی علمی،که کناره گیری فرد از اصل لذت و به بلوغ واقعیت نگر با آن مقارن است،قدرت مطلق انسانی عمدتا کنار گذاشته می شود و فقط این اعتقاد خدشه پذیر بر جای می ماند که ذهن انسان قادر است قوانین واقعیت را درک کند.(ص400)

ارزیابی تفسیر فرویدی از دین:

روانشناسی دین فروید از دو نظریه ی مجزا ولی مربوط به هم تشکیل می شود،که یکی به ایجاد پارسایی فردی،نظریه ی پدیدآیی فردی،و دیگری به منشا دین در نژاد بشر،نظریه ی پدیدآیی نوعی،مربوط می شود.البته هر دو نظریه بر دینامیسم تعارض ادیپی مبتنی است،اما نظریه ی پدیدآیی نوعی مستم بازسازی تاریخی قابل ملاحظه ای نیز هست.پژوهش تجربی ضرورتا به آزمون جنبه های نظریه ی پدیدآیی فردی محدود است،اما تاویل میتواند هر یک از دو نظریه را در حیطه ی خود جای دهد.

به نظر فروید درماندگی انسان در دوره ی کودکی ونیاز وی به حمایت پدر قدرتمند منشا پارسایی فردی است.چون فرامن جانشین پدر می شودو گمان می رود در مردان قوی تر است،تصور می شود که مردان در شکل دهی دین نقش اصلی را برعهده داردند،و سپس آن را به ن می سپارند.نیز به یاد داریم که فروید آیین مذهبی را به روان رنجوری وسواسی نسبت می دهد؛به گمان او آیین مذهبی نوعی حرکت دفاعی در قبال انواع تکانه های جنسی و خودگرایانه است.همه ی این موضوعات نیازمند ارزیابی تجربی است.(ص434-435)

موید این عقیده ی فروید است که تصور فرد از خدا و ارتباطش با وی عمیقا متاثر از نخستین روابط اوبا نزدیکان خویش است.ولی این فرض فروید اشتباه است که پدر همواره الگوی خداست.حتی در میان کسانیکه در محیط های مذهبی بشدت پدرسالارانه پرورش می یابند،خدا بیشتر چهره ای مادرانه دارد تا پدرانه،چنان که خواهیم دید،برخی روانکاوان تجدید نظر طلب از چنین یافته ای بسیار خرسندند.

فروید به نوبه ی خود بیشتر مردم عادی را در نظر دارد،و از میان آنان ن همواره مذهبی ترند.در بررسی های مختلف،ن-اعم از پیر و جوان-در شاخص های دین ورزی نمره های بالاتری گرفته اند،خواه این معیارها به عقیده مربوط بوده باشد و خواه به نگرش،تجربه یا مشارکت.تنها در میان یهودیان و مورمون ها،که سنت های دو مشخصا مردگرایانه است،مردان به اندازه ی ن یا بیش از آنها مذهبی هستند.به همین ترتیب بر خلاف نظر فروید،شواهد نشان می دهد که ن بیشتردچاراحساس ندامت می شوندو بنابراین فرامن های قوی تری دارند.نکته ای که به سود فروید است این است که چون ن بیش از مردان خودرا آسیب پذیر و مضطرب احساس میکنند،احتمال بیشتری هست که برای کسب حمایت و دلگرمی به قلمرو کیهانی روی آورند.نیز ن ظاهرا بیش از مردان تمایل دارند که خدا را در چهره ای مهربان تر ببیینند،یافته ای که نظر فروید را در مورد ریشه ی ادیپی دین تایید می کند.(ص437-438)

*آیا دین با روان رنجوری ارتباط دارد،و نوعی دفاع در برابر تکانه های ممنوع یا جایگزین آنهاست؟تردیدی نیست که مبتلایان به اختلال روانی غالبا به سوی دین جذب می شوند.کسانی که دچار اضطراب واحساس گناه اند قاعدتا به منابعی روی می آورندکه بخشایش،عشق،و حمایت اخلاقی را نوید می دهند.در اختلالات وخیم مثل اسکیزوفرنی چنانچه فرد دچار تحریک حسی عادی باشد،اعمال مراقبه ای ممکن است اورا تسکین دهند.وقتی جهان قیافه ای شوم تر به خود میگیرد،و فرد روان پریش را با خطر پوچی،ویرانی مطلق،یا مرگ تهدید می کند،سنت های مذهبی تصورات و تفسیر هایی عرضه می دارندکه به این ترس های وهم آلود معنا می دهد و حتی از شدت آنها می کاهد.باید یادآوری کنیم که هر چه اختلال جدی تر باشد،فرد احتمالا بیش ازآنکه به شکل های رسمی دین توجه کندبه جلوه های شخصی دین،نظیر نیایش،روی می آورد.(ص438)

 می توان این یافته ها را گواهی نیرومندبراین نظر فروید دانست که آیین مذهبی تقلیدی از آیین روان رنجورانه است و همان کار را انجام می دهد،اما دولانی وفیسک معتقدندکه عکس قضیه هم صادق است.به اعتقادآنان،رسم و آیین پدیده ای عام و فراگیر و مکانیسمی روانی و ذاتی است که مردم به وسیله ی آن مراحل زندگی را مشخص می نمایند،روابط اجتماعی را حفظ میکنند،یا مصائب و سختی ها کنار می آیند،و به اسرار حیات پاسخ می دهند،به نظر دولانی و فیسک،اختلال وسواسی فکری-عملی نشان دهنده ی کژکاری یا فزونکاری این مکانیسم است،و کوششی ویژه برای بازگرداندن نظم به جهان است.لیکن اندیشه ها و آیین های وسواسی فاقد مشروعت جمعی هستند که باعث تاثیر گذاری آیین مذهبی است،ازاین رو چنین آیین هایی و اندیشه هایی بیمار را گیج و سراسیمه می کنند،وبیمار در می یابدکه این اعمال و افکار وسواسی به جای آنکه به او کمک کنند دست و پا گیرند.(ص439)

منبع:روانشناسی دین/نویسنده:دیوید ام.وولف/مترجم:دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد،1386.

اعتقاد فروید در رابطه با دین از این جهت برای من جالب و جذاب است که فروید بیان کرده است که انسان ها به دلیل درماندگی دراز مدت کودک آدمی و نیاز انسان به داشتن یک حامی به سمت خداوند و پروردگار رجوع می کننددر واقع می خواهندنقص ها و ناتوانی ها یا کمبودها ی خودرا در پروردگارشان جست و جو کنندو حتی فروید معتقد است انسان هایی که بیشتر دچار کمبودها یا دچار بیماری ها و ناتوانی ها هستند بیشتر در جستوجوی خدایی برای تسکین درد های خود هستند.

 

 


*ترفند آزمایشی ای که گودوین واتسون بکار بست به الگوی مفهومی امروز نزدیک تر است.در یک گرد همایی میان فرقه ای،که چند صد پسر نوجوان در آن شرکت داشتند،هفت جلسه ی عبادی که به دقت تنظیم شده بود برگزار شد.یک جلسه مثلا از متون نمایشی ای تشکیل شده بود که بر وسعت و پیچیدهگی عالم تاکید می کرد؛دیگری شامل موسیقی عمیقا تاثیر گذار بود؛سومی سلسله متونی را عرضه می کرد که اصول یا آرمان های مذهبی رایج را در تقابل با آمارها یا مورد پژوهی هایی قرار می داد که بیانگر واقعیت های تلخ بودند.در پایان هر جلسه،از پسر ها خواسته میشد که میزان عبادی بودن جلسه را روی مقیاس هفت درجه ای مشخص کنند.پس از آخرین جلسه،از آنان خواسته شد هر هفت جلسه را به ترتیب اولویت رتبه بندی کنند.نظر افرادهم پس از هرجلسه پرسیده می شد.واتسون گزارش میدهد که جلسه ی موسیقی بالاترین نمره ها،و آنکه بر طلب معنا در جهانی پهناور تاکید داشت پایین ترین نمره هارا بدست آورد.در کل،جلساتی که بیشتر بر احساس تاکید میکردندتا محتوای عقلانی در مرتبه ی بالاتری قرار گرفتند.اختلاف در سن،تعلقات فرقه ای،بزرگی و کوچکی شهر زادگاه،و تجربه ی کاری در درجه بندی های بسیار بی تاثیر بود.(ص254)

*تاثیر گذاری شکل های خاصی از عبادت نیز موضوع یک سلسله آزمایش هایی بودکه روت هیل برای پایان نامه ی دکترا اش در مدرسه ی الهیات دانشگاه شیکاگو انجام داد.هیل می خواست تاثیرات مجموعه ای شش نمایشنامه را بر نگرش نسبت به دیگر نژاد ها و گروه های قومی و نیز بزهکاران بسنجد.هر نمایش نامه در یک مراسم عبادی که شامل آواز،خواندن متون و دعای مناسب بود اجرا می شد.سه نمایشنامه ی نخست در مراسم عبادی شامگاهی که به طور منظم طراحی شده بودعرضه شد و این موضوعات را در بر میگرفت:دشواری های روابط چینی-آمریکایی؛ویژگی ها و تلاش های انسانی مثبت،و پارسایی ساده ی دهقانان روسی؛و مسائلی که گروهی از مهاجران یهودی لهستان برای درخواست ورود به آمریکا پیش رو داشتند.سه نمایشنامه بعدی برای گروهی ار جوانان اجرا شد که درست پیش از مراسم شامگاهی یکشنبه حضور می یافتند؛در این نمایشنامه ها سه موضوع مطرح می شد:امکان به توبه واداشتن بزهکاران با مهربانی نه از راه اجرای عدالت؛بدی های مجازات اعدام وامید الغای آن؛وجود نیکی در کنار بدی،در زندگی بزهکاران معروف.

آزمودنی های این بررسی عبارت بودند از 79تن از عوامل اجرا و تولید،6تن از حضار،و101تن دیگر از جماعت همان کلیسا یا کلیساهای نزدیک که به عنوان گروه های گواه آزاد و هم ارز در نظر گرفته می شدند.بازیگران و حضار پرسشنامه های نگرشی مناسب را پیش و پس از شرکت در این جلسات نمایشی عبادی تکمیل میکردند؛با برخی از آنها مصاحبه هم صورت میگرفت.افراد گروه های گواه پس از یک فاصله ی زمانی هم ارز،پرسشنامه هارا برای بار دوم هم تکمیل می کردند.

هیل گزارش می دهد که بازیگران و حضاری که در نخستین مجموعه ی نمایش ها شرکت داشتند در مقایسه با گروه های گواه،به طور میانگین،کاهش بیشتری را در میزان تعصب نژادی نشان دادند.لیکن در قبال نمایش های مربوط به بزهکاری،فقط بازیگران تغییرات مثبتی در نگرش خود نشان دادند،و در مورد آنان هم تغییر فقط در یکی از دو اندازگیری نگرش پدید آمد.جالب اینکه در کل پژوهش،بزرگترین تغییر درنگرش را کسانی نشان دادند که فعالانه در تولید نمایش دخالت داشتند-بیش از همه خود بازیگران-سن و سال هم عامل قابل توجهی بود:بازیگران مسن تر،در مقایسه با بازیگران جوان تر دبیرستانی،تغییرات بیشتری را در نگرش خود نشان دادند.هیل همچنین دلیل می آورد که این شش نمایشنامه به لحاظ تاثیر گذاری متفاوت بودند،و آنها که کمتر تعلیمی و جدلی بودند تاثیر بیشتری داشتند.داده های مصاحبه ای نشان می داد که تاثیر نمایش ها در تغییر نگرش کم و بیش متناسب با پاسخ عاطفی ای بود که بر می انگیختند.(ص254-255)

منبع:روانشناسی دین دیوید وولف/مترجم:دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد1386.

تحلیل و نتیجه گیری:انسان تحت تاثیر یک موضوع خاص در اطراف از لحاظ عاطفی یا احساس بشدت تحت تاثیر قرار میگیرداگر چه ممکن است موقت باشداما احساس انسان به صورت ناخودآگاه سریع تر نسبت به عقل فعال می شود.احساس مانند اعمال غیر ارادی در دستگاه عصبی انسان است که به صورت بازتابی و سریع پاسخ میدهددر صورتیکه فکر کردن و استفاده از عقل اختیاری و ارادی است که به زمان بیشتری نیاز دارد.


bbc:

وزارتخارجه آمریکا:ایران،چین و کره ی شمالی بارزترین ناقضان آزادی مذهب در جهان هستند.

مایک پومپئو،وزیر خارجه آمریکابه مناسبت روزآزادی مذهب در جهان بیانیه ای منتشر کرده و گفته است که"امروز بارزترین ناقصان آزادی مذهب در جهان دولت های چین،جمهوری اسلامی ایران و کره شمالی بر شدت عمل خود برای خاموش کردن صدای اعتراض ملت های خود افزوده اند."این بیانیه با اشاره ی تلویحی به رویکرد دولت چین نسبت به اقلیت مسلمانان ایغورآن کشور گفته است:"بخصوص چین می کوشدتا هر نوع ایمان و عقیده ای را که با عقاید ورویکرد حزب کمونیست انطباق ندارد از میان بردارد."آقای پومپئو با یادآوری اینکه ایالات متحده در سال1998 قانون بین المللی آزادی مذهب را تصویب کرد گفت که دولت آن کشور "اعتقاد دارند که یک فرد،بدون در نظر گرفتن دین و اعتقاداتش باید بتواند آزادانه بر اساس وجدان خویش زندگی کند و به همین دلیل نیز آزادی مذهب و سایر ابعاد کرامت انسانی به منزله ی اولویتی مهم در ت خارجی ایالات متحده بوده و همواره خواهد بود."

وزارت خارجه آمریکا نیز در توییتی حمایت از حق آزادی مذهبی را یکضرورت اخلاقی و امنیت ملی»خوانده است.همزمان وزارت خارجه آمریکا در توییتر خود نوشته است:"برخورداری ازآزادی عقیده و مذهب یک ضرورت اخلاقی و امنیت ملی است.هر کجا آزادی مذهبی وجود نداشته باشد ،تروریسم و خشونت رشد میکند و پا میگیرد.دفاع ما از پیروان مذاهب در خارج متضمین امنیت و شکوفایی آمریکاییان است."

در جمهوری اسلامی ایران،چهار مذهب به رسمیت شناخته شده و پیروان آنها از حقوق مشخصی برخوردارند.سایر مذاهب در این نظام رسمیت ندارد و پیروان برخی از مذاهب و اعتقادات از فشار و سرکوب یا تبعیض سازمان یافته علیه خود شکایت دارند.

اهمیت این مطلب در این خبرگزاری :تاکید وزارت خارجه آمریکا نسبت به اینکه حق آزادی مذهبی را یک ضرورت اخلاقی و امنیت ملی میدانند و اینکه اعتقاد دارند هر کجا آزادی مذهبی وجود نداشته باشد،تروریسم و خشونت رشد می کندو پا میگیرد که بنظر بنده مطلب بسیار مهم و جالبی است.

Euronews:

بر اساس این تحقیق اکثر افراد مسیحی در کشورهای اروپای غربی،خود را مقید به واجبات مذهبی نمی دانند با این حال بر هویت مسیحی خود اصرار می ورزند.

در نتایج منتشر شده 10نکته قابل توجه است.

1-سکولاریسم در اروپای غربی رو به گسترش است اما مردم این کشورها هنوز هویت دینی خود را حفظ کرده و خود را مسیحی می دانند.با اینکه تعداد زیادی از افراد در کشورهای اروپای غربی خود را مذهبی نمیدانند در جواب این سوال کهدین شما چیست؟»با وجود داشتن گزینه های متفاوت گزینه"مسیحی"را انتخاب کرده اند.

2-با اینکه تعداد زیادی در این منطقه خود را مسیحی میدانند اما به طور مرتب به کلیسا نمیروند.در تمام کشورهای اروپای غربی به جز ایتالیا،تعداد مسیحیانی که تنها چند بار در سال به کلیسا می روند در مقایسه با مسیحیانی که هر هفته یا هر ماه به کلیسا می روند بسیار بیشتر است.

3-مسیحیان کشورهای اروپای غربی شامل مسیحیان غیر مذهبی به قدرتی فوق بشری باور دارند.با این حال مسیحیان غیر مذهبی می گویندبهخدایی که در انجیل توصیف شده است»اعتقادی ندارند.در مقابل،مسیحیانی که به طور مرتب در مراسم کلیسا حاضر می شوند،بهخدای انجیل»معتقدند.افرادی که به مذهب اعتقادی ندارندبه خدا،عرفان یا قدرتی بالاتر از قدرت بشر نیز اعتقادی ندارند.احتمال اینکه مسیحیان غیر مذهبی به مفاهیمی چون داشتن روح و وصل بودن به نیروی عرفانی جذب شوند بیش از افراد دین ناباور است.

4-اکثریت شهروندان کشورهای اروپای غربی می گویندحاضر به پذیرش مسلمانان به عنوان عضوی از خانواده یا در همسایگی شان هستند.با این حال شهروندان این کشورها مطمئن نیستند که آیا اسلام می تواند با ارزش ها یا فرهنگ های ملی شان سازگار باشد.اکثریت با اعمال محدودیت برای پوشش ن مسلمان موافق هستند. علاوه بر این،شهروندان کشورهای اروپای غربی معتقدند که برای داشتن احساس تعلق و هویت ملی یا باید در این کشور متولد شده باشند و یا اجدادی اهل این کشورها داشته باشند.

5-احساسات منفی نسبت به مهاجران و اقلیت های مذهبی در افرادی که خود را مسیحی می دانند،مشهورتر است.مسیحیان به میزان بسیار بیشتری نسبت به افراد غیر مذهبی می گویند"اسلام اساسا با ارزش و فرهگ کشور ما ناسازگاراست."

6-علاوه بر هویت مذهبی،عواملی چون سطح تحصیلات،عقاید ی و داشتن آشنایی شخصی با مسلمانان بر روی مواضع ضد مهاجرتی،ضد اقلیت مذهبی و میزان ملی گرایی افراد تاثیر می گذارد.احتمال عدم پذیرش مسلمانان یا یهودیان به عنوان عضوی از خانواده در میان شهروندان کشورهای اروپای غربی که دارای تحصیلات دانشگاهی هستند،بسیار کمتر است.

7-در اروپای امروز نگرش نسبت به یهودیان و نگرش نسبت به مسلمان با یکدیگر همبستگی دارند.گرچه بسیاری از مباحث مطرح در سطح جامعه مربوط به چند فرهنگی بودن بر اسلام و مسلمانان تمرکز دارد اما همان مواضع در مورد یهودیان نیز صدق میکند. آن دسته از افراد که حاضر به قبول کردن عضوی مسلمان در خانواده خود نیستند.همان احساس را نسبت به یهودیان دارند. این دسته از افراد معمولا دو تصور نسبت به مسلمانان  و یهودیان دارند؛مسلمانان همیشه میخواهند احکام دین خود را به دیگران تحمیل کنند»ویهودیان همیشه بدنبال منافع خود هستند و نه منافع کشوری که در آن زندگی میکنند».

8-اکثریت شهروندان کشورهای اروپای غربی با ازدواج همجنس گرایان و داشتن حق سقط جنین موافق هستند.اما احنمال داشتن چنین مواضعی برای مسیحیان کلیسارو کمتر است.با این حال در کشورهای بلژیک،دانمارک،فرانسه،سوئد،سوئیس و بریتانیا مسیحیان مذهبی با داشتن حق ازدواج برای همجنس گرایان و حق سقط جنین قانونی برای ن موافق هستند.

9-دیدگاه غالب در اروپای غربی براین است که دین باید از ت جدا باشد.

10-در این تحقیق عقاید و رفتارهای مذهبی شهروندان کشورهای اروپای غربی با همتایان آمریکایی خود مقایسه شده است.میزان افرادی که در کشورهای اروپای غربی خود را معتقد به هیچ مذهبی نمی دانند با تعداد این افراد در آمریکا تقریبا برابر است.اما همتایان آمریکایی رفتارهای مذهبی بیشتری از خود نشان می دهند.با اینکه اعتقاد به سکولاریسم در دو سوی اقیانوس اطلس آشکار است اما احتمال اینکه شهروندان آمریکایی عبادت کنند و به خدا اعتقاد داشته باشند در مقایسه با همتایان اروپایی شان بیشتر است.همانطور که مسیحیان آمریکایی به مراتب مذهبی تر از مسیحیان اروپایی هستند.حتی می توان گفت آمریکایی هایی که خودرا مذهبی نمیدانند از مذهبیان اروپایی،اعتقادات مذهبی محکم تری دارند.

قسمت جالب برای من در این مطلب این است:با توجه به اینکه بسیار افرادی هستندبه یک دین چه مسیحیت ،چه یهودی ،اسلام و .معتقدند اما چرا اعمال مذهبی دین خود را بجا نمی آورند و از ان سر باز میزنند اما با این وجود هم نمی توانند از آن دین دست بکشند .احتمالا بخاطر گرایش غریزی آدمی در مصائب و مشکلات به سمت خالقش و دریافت آرامش باشد که دست کشیدن از آن را برایشان دشوار میکند.


ایرنا:

روانشناسی دین یکی از شاخه های علم روانشناسی و ادیان با موضوع بررسی تاثیرات روانی دین در زندگی انسان است.روانشناسان دین افرادی هستند که تخصص های دیگر خود در زمینه های علوم انسانی را با دین یا نحوه ی وابستگی مردم به ایمان پیوند میزنندهر چند دین بیانگر و پاسخگوی نیازهای فردی،اجتماعی و فرهنگی است اما تحلیل روانشناختی از دین جدای ازبررسی دین درحوزه ی فرهنگ و جامعه صورت میگیرد.بعلاوه یک روانشناس حوزه ی دین بااصول و مبانی ادیان کاری ندارد و وارد مجادلات مربوط به عقل و ایمان و دعواهای کلامی یا اختلافات میان علم و دین نمیشود و نیز اصول دینی را مورد بررسی قرار نمیدهد بلکه رویکردی عمدتا علمی-تجربی دارد که به بررسی جوانب انسانی دین می پردازد ونه خود آن.در اینجا مقصوداز رویکرد تجربی در روانشناسی دین این است که با نگرش عینی و بی طرفانه به سراغ دین برویم و فارغ ازاینکه خود دیندار باشیم یا خیر،درباره دین وموارد روانشناختی آن از طریق مشاهده و آزمایش یا بررسی های میدانی وآماری دست به واکاوی و پژوهش بزنیم .

قسمت جالب در این مطلب برای من این است که حوزه ی یک روانشناس دین را در این مطلب مشخص کرده است که روانشناس دین به خود دین کاری ندارد بلکه رویکردی عمدتا علمی-تجربی است که به بررسی جوانب انسانی دین می پردازد.

 

ایسنا:

عمده تفاوت روانشناسی در حوزه ی دین و روانشناسی غربی و غیر دینی در خداباوری است،چرا که روانشناسی غربی با کنار نهادن خدا و علمی بررسی کردن علل روانی فرد یک تجویز علمی و تجربی در اختیار وی قرار می دهند،در حالی که درروانشناسی دینی اصولی که ارائه میشودبراساس مبانی دینی است که به فرد در راستای حل و اقدام پیشگیرانه تجویز میشود.آرامشی که انسان دربرابر معبود خود احساس میکندموجب رهنمون شدن وی به سوی او میشود که دراین میان تکیه به اصول دینی باعث ارتباط بیشتر فرد با خداوند میشود و هر اندازه این ارتباط با خداوند محکم تر باشد از ابتلای فرد به اختلال روانی و روحی کاسته میشود که این اصل در روانشناسی دینی ثابت شده است.

قسمت جالب این مطلب از نظر من این است که هر اندازه ارتباط انسان با خداوند و دینداری شخص بیشتر باشد فرد از ابتلای به اختلالات روانی و روحی مصون تر است که در این مطلب از اثبات این حقیقت صحبت شدهاست.


روانشناسی دین یا همان روانشناسی مذهب از شاخه های تحقیقات علمی است که به بررسی دین می پردازد.این علم به بررسی وضعیت های رولنشناسانه در جامعه ،وجدان گروهی و فردی که در ایجاد،توسعه،کارکرد و ازبین رفتن یک دین موثر است می پردازد.همچنین محتوای ساختار و جهت گیری این پدیده ها و جایگاه و نقششان در خود دین و زندگی خارج از دین موردعلاقه این علم است.کار اصلی روانشناسی دین تعریف و توضیح جامعه شناسانه-روانشناسانه از پدیده های دینی است.

دو جریان اصلی در روانشناسی دین -توصیفی و تبیینی،که اولی دین را با همدلی واز درون ترسیم می کند،ودومی نقادانه تر واز بیرون-تا امروز همچنان پابرجا مانده اند.اگر چه بعید نیست که نویسنده ای همزمان به هر دو جریان روی آورد،لیکن معمولا از این دو تنها یکی بشدت مورد تاکید قرار میگیرد.

مثلا فروید و رفتارگرایان تقریبا الگوهای کاملا تبیینی دین را به ما عرضه داشته اند،حال آنکه پیروان پدیدار شناسی تا حد امکان به توصیف خالص روی آورده اند.جیمز را میتوان نمونه ای از ترکیب هر دو جریان دانست،زیرا اگرچه او را معمولا به رویکرد توصیفی منتسب می دارند،در تاملات معروف او در باب مذهب یک جریان پنهان تبیینی هم وجود دارد.(ص60)

مکتب روسی(روسیه):در سراسر آثار مربوط به روانشناسی دین نیز تاکید بر یکی از این دو جریان دیده می شود.روشن ترین مثال در این مورد روانشناسی دین در روسیه است،که مدت ها هم به لحاظ ی و هم به لحاظ زبانی دچار انزوا بوده است.در سایه ی ت رسمی شوروی سابق که ترویج تفکر الحادی بود،روانشناسان دین در روسیه مدت ها وقت خود را صرف این کردند که توضیح دهند چرا شهروندان ایشان آنقدر سرسختانه مذهبی بودند؛نیز بدنبال راه هایی بودند که آنان را به جانب الحادگرایی ستیزه جویانه سوق دهند.برخی دیگر پیرو دیدگاه طبقاتی مارکس بودند که دین را دروغ میداند زیرا ادعاهای آن با تلقی ماتریالیستی از تاریخ در تضاد است،و چون دین به عنوان یک نیروی اجتماعی حافظ منافع طبقه ی حاکم است،در جامعه بی طبقه از بین خواهد رفت.پس از این منظر،کار روانشناسی دین پزوهشی درباره ی موقعیت های اجتماعی و روابط اقتصادی است،نه تجربه افراد.ترویج تفکر الحادی در وهله ی دوم و با این نظر همراه شد که ایوان پاولف،به رغم عقیده ی عام درباره ی این دانشمند مشهور،یک ملحد سازش ناپذیر است.اگرچه پاولف،که پسر یک کشیش ارتدکس روس بود،در پاسخ به پرسشنامه ی سی.ال.دروبریج(1932)،به راستی وجود قلمرو روحی و نیز بقای نفس را پس از مرگ انکار کرد،همو به زبان انگلیسی نوشت:پاسخ های من اصلا به معنی این نیست که نظرم درباره ی دین منفی است.بلکه برعکس،بی اعتقادی خود را نه موجب امتیازم بر مومنان ،بلکه در قیاس باآنان نقصانی برای خود میبینم.عمیقا معتقدم که احساس و تمایل دینی،دست کم برای اکثر انسانها،ضرورتی حیاتی است».فروپاشی اتحاد شوروی در1991و به همراه آن الغای موسسه ی الحادگرایی علمی متعلق به کمیته ی مرکزی حزب کمونیست روانشناسان دین را در روسیه آزاد نهاده است تا به دیگاه باز پاولف بگروند.تجدید چاپ ترجمه ی روسی 1910از انواع تجربه دینی جیمز در 1992نشان دهنده ی پیشرفت در این جهت است.(ص61)

مکتب انگلیسی-آمریکایی:رویکرد تجربی و حتی آزمایشگاهی به دین و نگاه توصیفی در مطالعات دینی،مهم ترین ویژگی این مکتب است.در این مکتب بیشتر بر فرد وتاثیر دین بر روان او تاکید میشد.بعلاوه این مکتب بیش از آنکه به مشاهده و آزمایش استوار باشد بر تامل و خوداندیشی تکیه داشت.گالتوندانشمند انگلیسی ،بنیان گذار روانشناسی تفاوت های فردی است و نخستین کسی است که از روش آماری همبستگی در این زمینه استفاده کرد.استنلی هال از بنیانگذاران روانشناسی دین در آمریکا است.وی برای این منظور دانشکده ی روانشناسی دین در دانشگاه کلارک را تاسیس کرد.جیمز لوبا و ادوین استاربوک نیز از شاگردان برجسته ی هال هستند که به مطالعه ی تجربه هایی چون ایمان آوری،دعا و حالات عرفانی با کاربرد روش های پرسشنامه ،مصاحبه ی شخصی ،زندگینامه های خودنوشت و دیگر روش های تجربی که قابل تجزیه و تحلیل ،رده بندی و سنجش آماری اند ،تاکید داشتند.(ص63)

مکتب آلمانی:در حالی که در آمریکا،عمدتا روانشناسان ،روانشناسی دین را پیشرفت دادند،در آلمان،این رشته بیشتر زمینه ی کار و در قلمرو بحث فیلسوفان و عالمان الهیات بود.در آلمان ویلهلم وونت،مکتب دیگری از روانشناسی دین را بنیاد نهاد که مبتنی بود بر مشاهده و ملاحظه ی رفتار و عقاید دینی اقوام و گروه ها و نه وما افراد.در اتریش زیگموند فروید به تحلیل و تبیین دین از دیدگاه روانکاوانه پرداخت.برای مثال در آثار شلایر ماخر،دیدگاه روانشناختی در مقایسه با موضع الهیاتی،در درجه ی دوم اهمیت داشت.ویلهلم وونت،فروید ،یونگ و اریکسون از دانشمندان این مکتب هستند.

یونگ و روانشناسی دین:کارل گوستاو یونگ روانسناس سوئیسی و پایه گذار روانشناسی تحلیلی،که تحقیقات گسترده ای در حوزه ی دین شناسی انجام داده است.او برخلاف برخی  از روانشناسان که منشاء دین را امور غیر معرفتی مانند عقده های روانی،ترس یا فقر میدانسنتد ،با طرح نظریه های کهن الگوهای ناهشیار جمعی،سعی کرد راهی نوین در معرفت بشری به سوی دین و دینداری ارائه کند.

فروید و روانشناسی دین:زیگموند فروید،درششم ماه می سال 56م.در فرایگبورگ در موراویا زاده شد.پدرش،یعقوب فروید تاجر پشم و شخصی یهودی بود که البته به آموزه های دین یهود،التزام چندانی نداشت.مادرش نیز فردی مذهبی نبود.در این فضا،فروید به طور رسمی به بی دینی و الحاد روی آورد.او دین را در زندگی آدمیان ،امری زائد و برخاسته از ذهن کودکانه بشر میدانست و می گفت:سرانجام با رشد علمی انسان،بندهای توهم از پایش باز میشود و خورشید علم همچون فروریزی هیئت بطلیموس،لایه های تار دین را از اندرون روان آدمی برون خواهد راند.روش پژوهشی او،روان تحلیل گری،یعنی کاوش در لایه های پنهان روان یا ناخودآگاه بود.

مکتب فرانسوی:عمده مساعدت دانشمندان فرانسوی در زمینه ی روانشناسی دین،آثاری است که در حیطه ی روانشناسی مرضی عرضه کرده اند،اگرچه علاقه به بحث درباره ی ارتباط بیماری روانی با دینداری،در دو مکتب دیگر نیز وجود داشته است ،اما در فرانسه،برخی از بزرگترین آسیب شناسان قرن نوزدهم،توجه مستمری به این امر نشان داده اند.ژان مارتین شارکو،تئودور،فلورنو،ژرژبرژه وژان پیاژه از پیروان این مکتب به شمار می روند.در مکتب فرانسوی بیشتر به آسیب شناسی دین،یعنی بررسی تاثیرات منفی آن بر سلامت روان افراد،گرایش داشت.

پس از این دوره(مکتب فرانسوی)با پیدایش مکتب رفتار نگری (دهه 1930تا1960)در روانشناسی ،عملا روانشناسی دین در انزوا قرارگرفت و با افول مواجه گردید.زیرا تحقیق در مسائل دینی با روش تنگ نظرانه و محدود رفتارنگری بندرت میسر می شد. اما بااز بین رفتن رفتارنگری ،دوباره روانشناسی دین مورد توجه جدی رولنشناسان و دین پژوهان قرار گرفت و هم اکنون یکی از رشته های مورد توجه در دانشگاه های روانشناسی دنیا می باشد.

منبع:کتاب روانشناسی دین دیووید ولف/مترجم:دکتر محمد دهقانی/انتشارات رشد1386 و برخی مقالات دیگر.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ثبت نام راننده ماکسیم کافه18 daneshmandA حرفهای نگفته ، کارهای نکرده.... عنابستان متخصص پوست و مو baghbani2 نظرنیوز فروشگاه آنلاین لوازم و قطعات صوتی - تصویری میرهادی